در ارتباط نیاز محوریت داره
در نظام غیر الهی به نوعی انسان منفعت طلب به دنبال تامین منافع خود هست
همه را فدا می کند تا تامین کند انچه به عنوان چرخه حیاتش و سعود به بالا تعریف شده است
و من در پارادوکسی نظام عدل محور و منفعت طلبانه چنان به خود می پیچم که راهی به آخر نیافته ام
روحم ضعیف و قلبم متزلزل و عقلی که محب طاعت پذیری است و جمع بین این دوتا
تا ابد مرا به خویش مشغول خواهد نمود
خدایا چنان زیستم که اینده را ترسیم کنم و گذشته را تصویر اما در همه حال تو رو دیدم و دستی مهربان
خدا از دست خدایان درونم به تو پناه می آوردم و مامنی امن می طلبم از تو
خدایا زین دنیا فانی چنان خسته و بی زارم که رفتن جان از تنم ،به شرط رنگین پریدن بهترینه برایم
چنان به لطفت محتاجم که: بدانم به رفتنی عموم وارانه مرا به خویش نمی خانی ،خدایا این ترس درونم را به وعده ای شاد و خبری از رفتن بدون اثر التیام ده
خدایا با تمام وجودم این را حس می کنم که باز هم بیش از سهمم از تو خواسته ام ( سهمی ندارم و اگر چیزی بوده از کرم تو بوده )اخر این داستان مسرت بار رحیل را به ترنمی از یار عنایت فرما و خونی بر جوی درخت مجکم دین روانه ساز
خدایا تصور اینکه مرا بر دستان ببرند و اختیاری برای این امانت (جسمم) نباشد ،از افق نگاه ها به سوی تابوتی نگران ترس دارم
خدایا تو را به هر چه دوست می داری ، مرا ببر ولی خویش ببر و خوبش باش و من و دگر هیچ
خدایا این جسم نحیفم را بر دست ها نفرست و افقی مساز ، ببر پیش خویش و کس را توان دیدنش نده
(خدایا ببر ، زود ببر ؛ اما به قول ما پودری ببر و چیزی مگذار به یادگار الا نامی حسن که لیاقتش رو ندارم ...)